بادسختی می وزید.ابرها بی قراری می کردن.لوئن از درخانه خارج شد. ناراحت بودم چون بهترین دوستم لوئن را از خودم راندم.پدرم کالسکه را حاظر کردو ما به سمت مهمانی حرکت کردیم.چون پدرم یک تاجربودباید به مهمانی می رفتیم.همه بودند از پرنسس تاخود شاه کشور.از ناراحتی بغضم گرفت و ناگهان گریه کردم.به بیرون از قصر رفتم.بادی که می آمد اشک را از صورتم پاک می کرد.تصمیم گرفتم به خانه ی لوئن بروم.وقتی رسیدم لوئن رفته بود.به من گفته بود می رود  به جزیره ی خانوادگی خود.با خودم گفتم:بعد از اینکه آمدن برمی گردم.به قصر برگشتم مهمانی هنوز تمام نشده بود.پدرم تا من را دید دستم را گرفت و من را پیش یکی از دوستانش برد.پدر به من اشاره کرد و گفت:دخترم آنجلا.) من لبخندی زدم و سلام کردم.بعد از چند ساعت مهمانی تمام شدوقتی رسیدیم هوا تاریک بود.من از خستگی باهمان لباس مهمانی خوابیدم.صبح زود از خواب بیدار شدم  لباسم را عوض کردم و به حیاط خانه رفتم.به پدر و مادرم سلام کردم و گفتم:  دیروز بدترین روزم بوداون مهمونی خیلی شلوغ بود!) مادرم سریع جواب داد: تو که اصلا توی مهمونی نبودی!!! )از جایم ایستادم و به سمت گل های حیاط رفتم.هنوز اشک های لوئن به یادم مانده بود. سه روز بعد قرار بود لوئن از سفر برگرددو من صبح زود  از خواب بلند شدم . آماده شدم تا به دیدار لوئن بروم. با تمام توانم می دویدم و فقط به لوئن فکر می کردم. وقتی رسیدم نفس نفس می زدم. استراحتی کردم و با شجاعت کامل زنگ خانه لوئن رابه صدا در آوردم.در خانه نیمه باز بود.لوئن از پشت در خانه به آرامی گفت: آنجلا ! هنوز از دستت بسیار ناراحتم! ) با گریه های فروان به او گفتم: خیلی متاسفم. خواهش می کنم بذار حر فامو بزنم.)لوئن در  را باز کرد و رفت. اشک هایم را پاک کردم و به خانواده ی لوئن سلام کردم. وقتی داخل اتاق لوئن شدم لوئن با نگاهی مظلوم به من خوش آمد گفت. روی تختش نشستم و حرف های دلم را گفتم:لوئن! می دونم از دستم ناراحتی ولی من یک اشتباه بزرگ انجام دادم. اونم اینکه دلت رو شکستم.لوئن! من خیلی خیلی متاسفم.) لوئن پرید توی بغلم و گفت :دوست دارم وترکت نمی کنم.) هردویمان اشک شوق می ریختیم انگار یک سال با هم  قهر بودیم . بعد از  چند دقیقه از او خدا حافظی کردم و سریع به خانه بر گشتم. وقتی رسیدم  .

 

 

داستان فصل خستگی قسمت 1

لوئن ,خانه ,مهمانی ,های ,گفتم ,خیلی ,کردم و ,لوئن از ,وقتی رسیدم ,به من ,سلام کردم

مشخصات

آخرین مطالب این وبلاگ

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها

یک قطعه کتاب گیسو amirhoseintoloi royaybarony1368 اخبار صنعت کولر اجنرال ⋐ شمالِ غربیِ تَنَت ⋐ فردانیوز koshtyshushtar چشم انتظاری های ماهی کوچک درون حوض! Meet Me In Montauk